شهداي قرآن يا بررسي حادثه رُجَيْع

پدیدآورمحمدجواد طبسی

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 940 بازدید
شهداي قرآن يا بررسي حادثه رُجَيْع

محمدجواد طبسي

درآمد:

در طول تاريخ جنايتهاي بسياري از طرف صاحبان قدرت و مفسده‏جويان انجام گرفته است؛ اما به نظر مي‏رسد برخي اتفاقات از برخي ديگر غم‏انگيزتر است. حادثه رُجَيْع يكي از همان حوادث تلخي است كه در آن هفت تن از معلمان قرآن و مبلّغان دين به وسيله گروهي از خدا بي‏خبر به قتل رسيدند، برخي ديگر اسيرگشته در مكه به دار آويخته شدند. در مقاله حاضر ضمن آشنايي با اصل حادثه، به بررسي عوامل و آثار آن نيز پرداخته مي‏شود.

محدوده رُجَيْع

«رجيع»، محل شهادت اين مبلّغان، نزديك آبي مربوط به قبيله هذيل بود. و اين محل نزديك «هداة يا هدّة»(1) است و در بين مكه وطايف قرار دارد.(2)

كيفيت حادثه

اين ماجراي غم انگيز، دل رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را سخت آزرد و تا يك ماه قاتلان را در قنوت نماز خويش لعنت مي‏كرد.(3)
محمدبن عمر واقدي چنين مي‏نويسد:
چون سفيان بن خالد هذلي كشته شد. قبيله بني لحيان سراغ قبيله‏هاي «عضل» و «قاره» رفتند و براي آنها جوايزي تعيين كردند تا پيش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضي از ياران خود را براي تبليغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرار گذاشته بودند گروهي از ياران پيامبر را ـ كه در قتل سفيان دست داشتند.ـ بكشند و ديگران را به مكه ببرند و تسليم قريش كنند. مي‏گفتند: از قريش جايزه قابل توجهي خواهيم گرفت؛ زيرا هيچ چيز براي آنها ارزنده‏تر از اين نيست كه يكي از ياران محمد را به دست آورند و او را در برابر كشته‏شدگان بدر بكشند و مثله كنند.
هفت نفر از قبيله «عضل و قاره»ـ كه از شاخه‏هاي قبيله بزرگ خزيمه‏اند.ـ در حال كه ظاهراً اقرار به اسلام داشتند. حضور پيامبر آمدند و گفتند: اسلام ميان ما آشكار شده است. گروهي از اصحاب خود را نزد ما بفرست تا قرآن و احكام اسلامي را به ما بياموزد. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله هفت تن (4) را با آنهاروانه فرمود. اينها عبارت بودند از: مرثدبن أبي مرثد غنوي، خالد بن أبي‏بكير، عبداللّه بن طارق بلوي، مُعَتّب بن عبيد، خبيب بن عدي بن بلحارث بن خزرج، زيد بن دثّنه از بني‏بياضه و عاصم بن ثابت بن أبي الاقلح.
گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابي مرثد فرمانده اين گروه به شمار مي‏آمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبي از قبيله هذيل ـ كه نزد هدة بود و رجيع ناميده مي‏شد.ـ رسيدند، ناگاه گروهي برايشان يورش بردند و كساني را كه لحياني‏ها آماده كرده بودند به ياري خواندند. ياران رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله شمشيرهاي خود را بيرون كشيدند و براي جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما با شما جنگ نداريم و پيمان مي‏بنديم و خدا را گواه مي‏گيريم كه شما را نمي‏كشيم. مي‏خواهيم شما را به اهل مكه تسليم كنيم و جايزه بگيريم. خبيب بن عدي، زيد بن دثنه و عبداللّه بن طارق به اسارت تن دادند. خبيب مي‏گفت: من پيش اهالي مكه حق نعمت دارم. عاصم بن ثابت، مرثد، خالد بن ابي‏بُكير، و معتب بن عبيد امان و پناه دشمن را نپذيرفتند. عاصم گفت: من نذر كرده‏ام هرگز پناه و امان مشركي را نپذيرم. او نخست تيراندازي كرد. وقتي تيرهايش تمام شد با نيزه جنگيد. چون نيزه‏اش شكست و فقط شمشيرش باقي ماند، گفت: پروردگارا! من در آغاز روز از دين تو حمايت كردم، تو در پايان روز پيكرم را حمايت فرماي. اين بدان جهت بود كه دشمن كشتگان مسلمان را برهنه مي‏كرد. وقتي دسته شمشيرش شكست، همچنان جنگيد تا كشته شد. معتب بن عبيد هم جنگ كرد و برخي از ايشان را زخمي كرد ولي آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبيب و عبداللّه بن طارق و زيد بن دثنه را با زه كمان محكم بستند و با خود به مكه بردند. چون به ناحيه «مرالظهران»(5) رسيدند، عبداللّه بن طارق گفت: اين آغاز نيرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شما نمي‏آيم و رفتار كشته شدگان سرمشق خود قرار مي‏دهم. آنها با او مدارا كردند، ولي عبداللّه نپذيرفت؛ دست خود را از بند رها كرد و شمشير خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت حمله كرد؛ ولي دشمنان سنگسارش كردند و به قتل رساندند. آنها خبيب و زيد را با خود بردند تا به مكه رسيدند. خبيب را حجيربن أبي اهاب به هشتاد مثقال طلا يا پنجاه شتر خريد. و زيد بن دثنه به وسيله صفوان بن اميه به پنجاه شتر خريداري شد تا او را به جاي پدرش بكشد. چون آن دو را در ماه ذيقعده ـ كه از ماه‏هاي حرام است.ـ گرفته بودند، زنداني كردند. حُجَير، خبيب بن عد را در خانه زني به نام ماويه ـ كه كنيز بني عبدمناف بود.ـ حبس كرد و صفوان زيد را نزد گروهي از بني جمح زنداني كرد.
... چون ماههاي حرام سپري شد، خبيب را در حال كه به زنجير بسته شده بود بيرون آوردند و به محل «تنعيم» بردند. زنان و كودكان و بردگان و بسياري از مردم مكه به تنعيم رفتند. هيچ كس نبود كه نرفته باشد. چون او و زيد بن دثنه را به تنعيم آوردند، تير چوبي بلندي را در زمين نصب كردند. وقتي خبيب را نزديك آن آوردند، گفت: آيا مرا رها مي‏كنيد و اجازه مي‏دهيد دو ركعت نماز بگزارم؟ گفتند: آري. دو ركعت نماز گزارد.
به خدا اگر من سلامت باشم و خاري محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را بيازارد، خشنود نخواهم بود.
او نمازش را زود به پايان برد و گفت: به خدا سوگند، اگر نمي‏گفتيد از مرگ مي‏ترسم، بيشتر نماز مي‏گزاردم. سپس گفت: پروردگارا! ايشان را يكي پس از ديگري از ميان بردار و هيچ يك از آنان را از نظر خشم خود دور مدار...
چون وي را سمت تير چوبي بردند، چهره‏اش را سوي مدينه برگرداندند. سپس او را محكم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه بر زمين است از آنِ من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آيا دوست داري محمد به جاي تو بود و تو در خانه‏ات نشسته بودي؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خاري وجود محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را بيازارد. پس آنها گفتند: خبيب! از اسلام برگرد. گفت: هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزي اگر برنگردي، تو را خواهيم كشت. گفت: كشته شدن من در راه خدا چيز اندكي است. آنها چهره‏اش رابه سمت مدينه برگردانده بودند. خبيب گفت: اما اين كه چهره‏ام را از قبله برگردانده‏ايد، مهم نيست؛ خداوند مي‏فرمايد: «فأينماتولوا فثم وجه اللّه...»سپس گفت: پروردگارا! من چيزي جز چهره دشمن نمي‏بينم، خدايا در اين جا كسي نيست كه سلامم را به رسولت ابلاغ كند، خودت سلامم را به او برسان ... آنگاه فرزندان كساني را كه در بدر كشته شده بودند، فرا خواندند. در مجموع چهل نوجوان يافتند. به هريك نيزه‏اي دادند و گفتند: اين كسي است كه پدران شما را كشته است. آنها با نيزه‏هاي خود ضربتهاي خفيفي به او زدند. او بر روي چوبه دار گشتي زد و چهره‏اش به سو كعبه برگشت و گفت: خداي را سپاس كه چهره‏ام به سوي قبله برگشت... . مردي از بني عبدالدارـ كه نامش ابومسيره بود.ـ آنقدر به وي نيزه زد تا به شهادت رسيد... .
براي زيد بن دثنه هم يك چوبه‏دار بر پا كردند. او گفت: مي‏خواهم دو ركعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را به چوبه‏دار بستند و گفتند: از آيين خود برگرد و از آيين ما پيروي كن تا آزادت كنيم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دين دست برنمي‏دارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانه‏ات بودي، خوشحال نمي‏شدي؟
گفت: به خدا اگر من سلامت باشم و خاري محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را بيازارد، خشنود نخواهم بود. ابوسفيان گفت: هرگز نديده‏ايم كسي چون ياران محمد به رهبرشان محبت داشته باشند.(6)

ويژگيهاي شهداي رجيع

قابليت‏هاي بالاي اين مربيان قرآن و مبلغان دين، پيامبر را بر آن داشت تا آنها را به فرماندهي مرثدبن أبي‏مرثد همراه افرادي از عضل و قاره به منطقه اعزام كند تا از وجود اين عزيزان در راه پيشبرد و اعتلاي اسلام و مسلمانان بهره ببرند.
تاريخ نويسان ويژگيهاي اين بزرگان را چنين نگاشته‏اند:

1 ـ آشنايي به قرآن و احكام اسلام

همان گونه كه از شكل دعوت حضوري عضل و قاره برمي‏آيد، آنها افراد ورزيده و آشنا به قرآن و احكام اسلامي مي‏خواستند. بدين جهت، عرضه داشتند: اي پيامبرخدا! قلوب ما به سوي اسلام متوجه شده و محيط براي پذيرش وحي آماده گرديده است. گروهي از ياران خود را همراه ما اعزام فرماييد تا در ميان قبيله ما تبليغ كرده، قرآن را به ما بياموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند.(7) پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در پاسخ به نداي آنها اين هفت تن را روانه كرد.

2 ـ دليران جبهه و جنگ

از خصوصيات روشن اين گروه، حضور مستمر آنان در جبهه‏هاي حق عليه باطل بود. آنها در جنگ بدر(8) شركت كردند و برخي بزرگان قريش(9) و نيز حارث بن عامر بن نوفل(10) را به قتل رساندند. اين گروه درجنگ احد و برخي از سريه‏ها نيز شركت فعال داشت. ابن اثير مي‏نويسد: خالد بن بكير از افرادي بود كه پيش از جنگ بدر پيامبر او را همراه عبداللّه بن جحش و گروهي از مهاجران فرستاد تا راه را بر كاروان تجارتي قريش ببندند.(11)

3 ـ رزمجويان كار آزموده

از ويژگيهاي برخي از اين شهداي نكونام، اين بود كه كاملاً با فنون نظامي و آرايش جنگي آشنا بوده و نحوه جنگيدن آنها مورد تأييد پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود. آن حضرت فرمود: هركه مي‏خواهد بجنگد، روش عاصم را پيش گيرد. ابن حجر عسقلاني مي‏نويسد:
گويند: در شب بيعت عقبه يا بدر، پيامبر به ياراني كه همراهش بودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتيد چگونه مي‏جنگيد؟ عاصم بن ثابت از جاي برخاسته، در حالي كه تير و كمانش را در دست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دويست ذراع باشد، فقط تيراندازي مي‏كنيم و اگر آنقدر نزديك باشد كه نيزه‏ها به آنها برسد، با نيزه به آنان حمله‏ور مي‏شويم. هرگاه نيزه‏ها شكست، آن را كنار گذارده و دست به شمشير مي‏شويم.
پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: آفرين بر تو، روش جنگ كردن همين است كه بيان كردي. سپس به يارانش فرمود: هركه مي‏خواهد جنگ كند، مانند عاصم بجنگد.(12)

4 ـ شب زنده‏داران روزه‏دار

واقدي مي‏نويسد: گويند: زيد بن دثنه در خانواده صفوان بن اميه به زنجير كشيده شده بود. او شبها، شب‏زنده‏داري مي‏كرد و نماز مي‏گزارد و روزها روزه مي‏گرفت... صفوان هنگام افطار كاسه بزرگي شير برايش مي‏فرستاد.(13)

5 ـ عاشقان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

ابن اثير مي‏نويسد: هنگامي كه خواستند زيد را به قتل برسانند، ابوسفيان به وي گفت: آيا دوست داشتي محمد به جاي تو نزد ما بود؛ او را به قتل مي‏رسانديم و تو نزد خانواده‏ات بودي؟ گفت: هرگز مايل نيستم در همين جايي كه محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله هست، خاري در پايش رود و او را بيازارد در حالي كه من كنار زن و فرزندانم باشم.
اين جريان براي دشمن جز زيان دستاوردي نداشت. دشمن هدف تضعيف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقيب مي‏كرد؛ ولي ناكام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسول‏اللّه پي‏برد.
ابوسفيان ـ كه از اين عشق به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سخت شگفت زده شده بود.ـ لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاكنون نديده‏ام كساني مانند ياران محمد چنين يكديگر را دوست داشته باشند.(14)
اين واقعيت را در آخرين لحظات عمر خبيب نيز مشاهده مي‏كنيم. چون دو ركعت نماز گزارد، او را به سوي تير چوبي‏برده، چهره‏اش را به سوي مدينه گرداندند و محكم وي را بستند. سپس به او گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوست ندارم همه آنچه بر زمين است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آيا دوست داشتي محمد به جاي تو بود و تو در خانه‏ات نشسته بودي؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانه‏ام باشم و خاري وجود محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را بيازارد....(15)

6 ـ پاي‏بندي به اصول در سخت‏ترين شرايط

بسياري از مردم هنگامي كه در شرايط ويژه و بسيار دشوار قرار مي‏گيرند، به بهانه عوض شدن شرايط، سستي پيشه كرده و از اصول پذيرفته شده دست بر مي‏دارند. اين پديده زشت هرگز در وجود اين مردان الهي راه نيافت و در شرايط دشوار اسارت، نه مرتكب خلاف شدند، نه گوشت حرام خوردند و نه به خيانتي تن دادند. گويند: زيد بن دثنه در خانواده صفوان بن اميه به زنجير كشيده شده بود. او شبها شب زنده‏داري مي‏كرد و نماز مي‏گزارد و روزها روزه مي‏گرفت و از خوراكيهايي كه با گوشتهاي كشته شده به غير ذبح شرعي بود، نمي‏خورد... . اين موضوع بر صفوان گران آمد. كسي نزد زيد فرستاد و پرسيد: چه خوراكي مي‏خوري؟ گفت: من از گوشت جانوراني كه براي غير خدا كشته شده باشند، نمي‏خورم و فقط شير خواهم آشاميد.(16)
در باره خبيب نيز نوشته‏اند: وي در خانه زني به نام ماويه، كنيز بني عبدمناف، زنداني شده بود. ماويه گويد: چون ماه‏هاي حرام سپري شد و تصميم به كشتن او گرفتند، پيش او رفتم و آگاهش ساختم. به خدا قسم، نديدم از اين جهت بيمي به خود راه دهد. او گفت: براي من تيغي بفرست تا خود را اصلاح كنم. پس من به وسيله پسرم ابوحسين تيغي برايش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت، با خود گفتم: نكند در صدد انتقام برآيد، پسرك را بكشد و بگويد مردي در مقابل مردي. اتفاقاً وقتي پسرم تيغ را به او داد و به شوخي گفته بود: به جان پدرت قسم، خيلي پرجرئتي؟! آيا مادرت نهراسيد وقتي تو را همراه تيغ نزد من فرستاد. من فكري بكنم. مگر نه اين است كه شما مي‏خواهيد مرا بكشيد؟
ماويه مي‏گويد: من اين سخن را شنيدم. پس گفتم: اي خبيب! من درتو همان امانت الهي را مي‏بينم و اين تيغ را براي رضاي پروردگارت برايت فرستادم نه براي اين كه پسرم رابكشي. گفت: مطمئن باش او را نمي‏كشم. در آيين ما مكر و غافلگيري روا نيست.(17)

7 ـ توصيه به پايداري در روز شهادت

واقدي مي‏نويسد: زيد بن دثنه و خبيب را در يك روز براي اعدام آوردند... چون يكديگر را ملاقات كردند، يكديگر را به صبر و پايداري توصيه كردند و از هم جدا شدند.(18)

8 ـ پايه‏گذاري سنّت حسنه

وقتي خبيب را نزديك دار آوردند، گفت: آيا اجازه مي‏دهيد دو ركعت نماز بگزارم؟ گفتند: آري. دو ركعت نماز گزارد... واقدي مي‏نويسد: براي من از ابوهريره روايت كرده‏اند كه مي‏گفت: نخستين كسي كه هنگام كشته شدن، دو ركعت نماز خواندن را سنت كرد، خبيب بود.(19)
زيد بن دثنه نيز پيش از شهادت اين كار را انجام داد.(20)

9 ـ تبليغ از اسلام درحين اسارت

خبيب در حال اسارت با صداي بلند قرآن مي‏خواند تاگوش شنوندگان با آيات الهي آشنا شوند.
ماويه مي‏گويد: خبيب شبها قرآن مي‏خواند؛ زنهاـ كه صداي قرآن خواندن او را مي‏شنيدند.ـ مي‏گريستند و بر او دل مي‏سوزاندند.(21)

10 ـ مقاومت در برابر خواست دشمن

عظمت و بزرگواري اين مردان الهي آن وقت در نظر ما جلوه مي‏كند كه روحيه عالي اين گروه را بيشتر مورد مطالعه و دقت نظر قرار دهيم. در تاريخ مي‏خوانيم:
عاصم با ديدن اين خيانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن وارد شود. بدين جهت، گفت: من نذركرده‏ام هرگز پناه مشركي را نپذيرم. سپس دست به شمشير برده، در راه دفاع از اسلام و تبليغ آيين حق جان سپرد.(22)
عبداللّه بن طارق نيز در نيمه راه ـ كه دست خود را از بند رها ساخت.ـ دست به شمشير برد و به آنها حمله برد. دشمنان ـ كه از تسليم شدن وي نوميد بودند.ـ به شدت او را سنگباران كردند و در «مرّالظهران» به شهادت رساندند.(23)
چون خبيب را به چوبه‏دار بستند، به او گفتند: از اسلام برگرد تا آزادت كنيم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه كه در زمين است از آنِ من باشد و از اسلام برگشته باشم.(24)
او در بالاي چوبه‏دار زير لب چنين زمزمه مي‏كرد:
به خدا سوگند! اگر مسلمان بميرم، غصه‏اي ندارم كه در كدام منطقه به خاك سپرده شوم. مرگ رقّت‏بار من در راه خدا است و اگر او بخواهد، اين شهادت را بر اعضاي قطعه قطعه من مبارك مي‏سازد.(25)

11 ـ منزلت والا نزد پروردگار

شهداي والامقام رجيع آن‏قدر نزد پروردگارشان آبرو كسب كردند كه خداوند دعايشان را مستجاب كرد:
الف ـ واقدي مي‏نويسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت: پروردگارا! من در آغاز روز از دين تو حمايت كردم، تو در پايان روز پيكرم را حمايت فرماي. اين بدان جهت بود كه دشمن شهدا را برهنه مي‏كرد. دشمنان آن قدر نيزه به او زدند تا كشته شد. سلافه دختر سعد بن‏شُهَيد ـ كه همسر و چهار پسرش كشته شده بودند و عاصم دو پسرش را در جنگ احد كشته بود.ـ نذر كرده بود اگر بر عاصم چيره شود، دركاسه سرش شراب بياشامد. به همين منظور، براي كسي كه سرعاصم را بياورد، صد ماده شتر جايزه قرار داده بود. اين موضوع را اكثر اعراب و بني‏لحيان مي‏دانستند. بنابراين، تصميم گرفتند: سرعاصم را جدا كنند و آن را براي سلافه دختر سعد ببرند و صد شتر جايزه بگيرند. خداوند متعال زنبوران را برانگيخت تا از پيكرش حفاظت كنند. هركس نزديك مي‏شد، با نيش زنبورها رو به رو مي‏گرديد. زنبورها آنقدر زياد بودند كه كسي ياراي مقابله با آنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهايش كنيد؛ چون شب فرا رسد، زنبوران خواهند رفت. چون شب رسيد، خداوند سيلي فرستاد كه پيكر او را با خود برد.(26)
ب ـ هنگامي كه خبيب را به چوبه دار بستند، خداي خود را مخاطب قرار داده، گفت:
پروردگارا! من چيزي جز چهره دشمن نمي‏بينم، خدايا! در اينجا كسي نيست كه سلامم را به رسول تو ابلاغ كند، خودت چنين كن.
اسامة بن زيد از قول پدرش چنين روايت مي‏كند: پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله همراه يارانش نشسته بود، حالتي همچون حالت نزول وحي به او دست داد و شنيديم كه مي‏فرمايد: «سلام و رحمت خدا بر او باد.»
سپس فرمود: «جبرئيل از خبيب بر من سلام مي‏رساند.»(27)
ج ـ ماويه مي‏گفت: به خدا سوگند، هيچ كس را بهتر از خبيب نديده‏ام. من از شكافِ در مواظب او بودم. او را به زنجير كشيده بودند و من مي‏ديدم كه او خوشه‏هاي انگوري به بزرگي سرانسان در دست داشت و مي‏خورد. در صورتي كه آن هنگام، موسم انگور نبود و حتي يك حبه انگور هم پيدا نمي‏شد. بدون ترديد اين روزيِ خاصي بود كه خداوند به او ارزاني مي‏فرمود.(28)

12 ـ خرسندي از انجام مأموريت

برخلاف اظهارات برخي از منافقان مدينه كه مي‏گفتند: اينان نه در خانه خود نشستند و نه پيام صاحب خود را (پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ) رساندند.(29) بايد گفت: غرض رساندن رسالت الهي و بيدار كردن مردم بود، حال هركجا كه باشد. وحشيگري‏هايي كه در برابر يك معلم قرآن و مبلّغ دين انجام دادند، زمينه مساعد براي پذيرش اسلام فراهم آورد كه آثار آن به تدريج ظاهر گرديد.
در پايان، خبيب از اين كه به مأموريت و وظيفه ديني‏اش عمل كرده، خشنود است و خدا را چنين مي‏خواند: خداوندا! ما به مأموريتي كه از سوي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله داشتيم، عمل كرديم.(30)

يك درس از يك واقعه

از اين خاطره ناگوار ما چه درسي مي‏گيريم و دشمن چه نتيجه‏اي گرفت؟
خوشبختانه بايد گفت: اين جريان براي دشمن جز زيان دستاوردي نداشت. دشمن هدف تضعيف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقيب مي‏كرد؛ ولي ناكام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسول‏اللّه پي‏برد. ابوسفيان و ديگران ـ كه شاهد صلابت و مقاومت خبيب بودند.ـ بدين واقعيت اعتراف كردند. اخنس بن شريف مي‏گفت: اگر ياد محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏بايست در موقعيتي فراموش شود، اين موقعيت بود؛ ولي ما هرگز نديديم پدري براي فرزندش آن قدر تحمل سختي بكند كه اصحاب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به خاطر وي تحمل كردند.(31)
آري، آنان به وظيفه خود عمل كردند و مشمول آيه «الذين يبلغون رسالات اللّه و يخشونه و لا يخشون احداً الاّ اللّه و كفي باللّه حسيباً»(32) شدند. امروز نوبت ما است كه اين وظيفه خطير را به هر شكل ممكن انجام دهيم و خود را مشمول اين آيه سازيم.

پاورقيها:

1 ـ مغازي و اقدي، ترجمه، مهدوي دامغاني، ج 1، ص 262.
2 ـ معجم البلدان، ج 3، ص 29.
3 ـ اسدالغابة، ج 3، ص 74.
4 ـ تاريخ نويسان در باره تعداد شهداي رجيع اختلاف نظر دارند. ابن اثير معتقد است كه شش نفر بوده‏اند (كامل ابن اثير، ج 1، ص 59) و بخاري تعداد آنها را ده نفر مي‏داند. (صحيح بخاري، ج 3، ص 28)
5 ـ روستايي نزديك مكه مكرمه است. (معجم البلدان، ج 4، ص 63)
6 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 261.
7 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 499.
8 ـ العقد الفريد، ج 3، ص 304؛ سيراعلام النبلاء، ج 1، ص 186.
9 ـ در اسدالغابه (ج 2، ص 104) آمده است كه به دست عاصم كشته شد.
10 ـ و در اسدالغابه آمده است كه نامبرده به دست خبيب كشته شد.
11 ـ همان، ج 2، ص 77.
12 ـ الاصابه، ج 2، ص 245.
13 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
14 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 230.
15 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 266.
16 ـ همان، ص 267.
17 ـ همان، ص 264؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 60.
18 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
19 ـ همان، ج 1، ص 264؛ السيرة‏النبويه، ج 3، ص 182.
20 ـ مغازي، ص 267.
21 ـ همان، ص 264.
22 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 499؛ مغازي واقدي، ج 1، ص 262.
23 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 263.
24 ـ همان، ص 266.
25 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 501.
26 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 262.
27 ـ همان، ص 266.
28 ـ همان، ص 264؛ سيراعلام النبلاء، ج 1، ص 249.
29 ـ السيرة‏النبويه، ج 3، ص 183.
30 ـ فروغ ابديت، ج 2، ص 501؛ السيرة‏النبويه، ج 3، ص 182.
31 ـ مغازي واقدي، ج 1، ص 267.
32 ـ احزاب، آيه 39.

مقالات مشابه

محمد صدیق منشاوی

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهسعید حسام‌پور, عظیم جباره

تلاوت‌های ماندگار

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهرضا نباتی, یونس باقری